سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] از خدا بترسید ، ترسیدن وارسته‏اى که دامن به کمر زده و خود را آماده ساخته ، و در فرصتى که داشته کوشیده و ترسان به راه بندگى تاخته و نگریسته است در آنجا که رخت بایدش کشید و پایان کار و عاقبتى که بدان خواهد رسید . [نهج البلاغه]
پسرک آفتاب
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 2424
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 10
........... درباره خودم ...........
پسرک آفتاب
محمد سلیمانی
در مدر سه شاهد پسران در حال تحصیلم.

........... لوگوی خودم ...........
پسرک آفتاب
............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • گرگ و بره

  • نویسنده : محمد سلیمانی:: 85/9/21:: 1:5 صبح

    گرگ و بره

     

    بره ای کنار جوی آبی نشسته بود و آب می خورد. گرگ که برای خوردن او دنبال بهانه ای می گشت گفت :

    -         تو آب را گل آلوده کرده ای ، من دیگر نمی توانم آب بخورم .

    بره گفت :

    _ من فقط زبانم را به آب می زنم . چطوری می توانم آب را گل آلود کنم ؟

    گرگ گفت :

    -         تابستان پارسال تو به پدر بزرگ من توهین کردی .

    بره جواب داد :

    -         تابستان پارسال من هنوز به دنیا نیامده بودم .

    گرگ گفت :

    -         تو برای هر حرفی ، جوابی داری . من گرسنه هستم و می خواهم تو را بخورم .

     

     

    از:

     

    افسانه های ازوپ به روایت تولستوی


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ